امروز یه سر رفتم استانداری اصفهان. نمیدونم تهران چه شکلیه ولی استانداری اصفهان رو به خاطر این که شهر تاریخی هم هست، یه جورایی تاریخی ساختن. البته بنای قبلیش که دیگه رفته توی آثار باستانی، ولی همین ساختمون فعلی که به صورت حرف «دال» ساخته شده ساختمان جالبیه.
یک ساختمان همسن انقلاب که جوری ساخته شده که بنای ظاهری لیاقت میراثفرهنگی شدن رو داره. اثاثه داخل اتاقها، حداقل اون چند تایی که من دیدم چوبی بود با رنگ قهوهای، دقیقا مثل خونهی مادربزرگ خدابیامرزم. بعد از سر کار اومدن دولت نهم، وسط این بازار میراثفرهنگی، برنامه ریخته به هم و قیافههای ناهمگونی وارد اینجا شدند. بین همین تیر و تختههای قهوهای و کریدورهای تاریک، یه دفعه چشمت میوفته به یک جوون تند و تیز و پر تحرک. یه دفعه از توی یه اتاق میاد بیرون و همونطور که دستش یه مشت کاغذ و پوشه و اینهاست، میدوه طرف یه اتاق دیگه و تا بیای بفهمی چی شد، دیگه اثری ازش نیست.
بعضی از کادر قبلی که هنوز مشغول کار هستند و با مدل ساختمون هماهنگی بیشتری دارند با آرامش و سکوت، سلامعلیک روش خودشون و نگاههای عمیق خاص اینجور مکانها، شما رو برانداز میکنند و با توجه به چهرهتون برخورد خاصی رو با شما خواهند داشت. نگاه تحقیر آمیز، ابراز نارضایتی، محل نگذاشتن یا تحویل گرفتن، نشون دادن بچههای جوونتری که دور و بر میپلکند، یا برخوردهای مختلف دیگه میتونه یکی از برخوردهای مناسب با تیپ شما باشه.
انقلاب ما که الان داره به سی سالگی نزدیک میشه، بیشتر از همه به این نیاز داره که احساس جوان بودنش رو حفظ بکنه. اونقدر کار روی زمین مونده که اگه قرار باشه با روند اداری و آرامش مطلق و عافیتطلبی بعضی از مسئولان کهنهکار، عمل بکنیم به هیچ جایی نمیرسیم. شور و هیجان و تحرک جوانی رو میخواد. حالا گیرم اون جوونی که میآد توی یکی از مراکز دولتی، بلد نباشه مثل مسئول قبلی گارد بگیره و محل نذاره و حفظ ظاهر کنه و اتو کشیده برخورد کنه. گیرم که اشتباهی جلوی پای اربابرجوع بایسته یا این که اشتباهی به اونها احترام بذاره. گیرم که به جای چایی خوردن و حرف زدن و ور رفتن، اشتباهی کار کنه و سر ظهر خسته و هلاک شده باشه. شما به بزرگواری خودتون ببخشید! ایشالا خدا نکنه که کارهای اینجوری رو از شما یاد بگیرن!